نتایج جستجو برای عبارت :

دنسر، باشم یا نباشم؟

این که به طور کلی دنسر باشم یا نباشم سوال من نیست. چون قطعا می خواهم یک دنسر باشم و چند سالی رقبت زیادی برای آن داشتم. از تابستان 96 تا پاییز همان سال هیپ هاپ کار کردم اما متاسفانه هنگام تمرین مینیسک پایم شدید آسیب دید و به مدت یکسال از انجام فعالیت ورزشی نا توان شدم. سال بعد پاییز 97 دوره ی انعطاف بدنی را رفتم و پاییز سال 98 دوباره تمارین رقص را از سر گرفتم و کلاس های هیپ هاپ، بریک دنس، شافل و کانتمپوریری (رقص معاصر) را شرکت کردم. طی این چند ماه اخیر
این که به طور کلی دنسر باشم یا نباشم سوال من نیست. چون قطعا می خواهم یک دنسر باشم و چند سالی رقبت زیادی برای آن داشتم. از تابستان 96 تا پاییز همان سال هیپ هاپ کار کردم اما متاسفانه هنگام تمرین مینیسک پایم شدید آسیب دید و به مدت یکسال از انجام فعالیت ورزشی نا توان شدم. سال بعد پاییز 97 دوره ی انعطاف بدنی را رفتم و پاییز سال 98 دوباره تمارین رقص را از سر گرفتم و کلاس های هیپ هاپ، بریک دنس، شافل و کانتمپوریری (رقص معاصر) را شرکت کردم. توضیحات بیشتر در م
بچه ها این یارو که یه بازیگر و هنرپیشه ی هالیوودیه گفته عاشق بی تی اسه ومیخواد که بکاپ دنسر بی تی اس بشه...و گفته که بعدا براش اودیشنم میده...
یعنی اگه منم اعتمادبنفس اینو داشتم...الان بغل بی تی اس بودم داشتم اعضا رو سیاحت میکردم...
انتظارمو باید از آدما کم کنم . بفهمم می تونم مهم نباشم برای آدمای مهم زندگیم .
می تونم رفیق کمرنگی باشم . می تونی فقط وسیله ارضا نیاز طرف مقابلم باشه می تونم خیلی پیش پا افتاده تر از اون چیزی که قکر می کنم باشم . آه.  قرار نیست لیت آدمای مهم زندگی آدمای مختلف با هم یکی باشه . باید بی حس تر باشم به آدما . خیلیاشون قراره بیان و برن . با خودخواهی تمام باید خودمو حفظ کنم و ور عین حال اوقات خوشی رو برای فرد مقابلم در زمان نزدیک یودنش به من رغم بزنم و اگه خ
خب ددیم دعوت کرد که این چالشو بدم ~¿~
۱. اتاقمو اون مدل کاغذ دیواری که میخوام بزنم 
۲. فن ساین و کنسرت برم 
۳. آلبومای از زمان دبیوت تا آخرین آلبوم رو تمام ورژناشو داشته باشم
۴. دنسر شم 
۵. ددی و مامیمو ببینم 
۶. یه دفعه از نزدیک رامتینو بزنم ()
۷. اتاقمو از زیر بنا مرتب کنم
۸. سرویس اتاق خوابمو عوض کنم
۹. یه عاالمه کیک بستی و نوتلا بخورم ...
۱۰ . با دوستام برم بیرون
 
این که به طور کلی دنسر باشم یا نباشم سوال من نیست. چون قطعا می خواهم یک دنسر باشم و چند سالی رقبت زیادی برای آن داشتم. از تابستان 96 تا پاییز همان سال هیپ هاپ کار کردم اما متاسفانه هنگام تمرین مینیسک پایم شدید آسیب دید و به مدت یکسال از انجام فعالیت ورزشی نا توان شدم. سال بعد پاییز 97 دوره ی انعطاف بدنی را رفتم و پاییز سال 98 دوباره تمارین رقص را از سر گرفتم و کلاس های هیپ هاپ، بریک دنس، شافل و کانتمپوریری (رقص معاصر) را شرکت کردم. توضیحات بیشتر در م
دوست دارم در جمع باشم.دوست دارم در تمام این جمع‌ها باشم.دوست دارم که دوست‌هایی داشته باشم و تنها نباشم.
تلاش می کنم.تلاش می کنم و باز هم تلاش می کنم.
در نهایت روزی موفق خواهم شد.روزی مثل این‌ها می شوم و در آن روز من تنها کسی خواهم بود که می‌دانم رنگم اینجا ناشناخته‌ست.
با عشق چرا در قفسم شاد نباشمبگذار در این مزرعه آزاد نباشم
بگذار زمستان بوزد از نفس مناندازه‌ی یک‌ باغچه آباد نباشم
بگذار نخوانند مرا مردم این شهرشعری که به هر قافیه تن داد نباشم
مانند گلی گوشه‌ی این باغ بپوسمچون قاصدکی منتظر باد نباشم
ای خاک مرا خوار کن ای برگ بپوشانتا این‌همه در معرض بیداد نباشم
من در قفس پاک تو زندانی‌ام ای عشقبگذار که آلوده و آزاد نباشم
شاملو، آخر افق روشن می‌گه:
و من آن روز را انتظار می‌کشم. حتی روزی که دیگر نباشم.
منم همین رو توی دلم تکرار می‌کنم. صبر می‌کنم که به نهایت برسم. جایی که بدونی و بفهمی. جایی که دوباره احساس کنی. جایی که این کابوس تموم بشه. زیر لب به خودم میگم هیچ‌چیزی ابدی نیست. شاید ما آخرش رو ندونیم، شاید آخرش رو نبینیم اما تموم میشه و من آن روز را انتظار می‌کشم. حتی اگر نباشم.
پانویس:
چند کلمه ای های مسخره ای هستن. به بزرگی خودتون ببخشید.
نباشم ببینم که زخم  تن زخمی   را درپناه بیداد  از چشمها پنهان کنی ...نباشم ببینم از پناه داشتن در مٵوای جفا  لبختد خرسندی برلب داشته باشی ، لبی که  زخمی ازدست ناپاک جفاست و با تبسم لاجرمت ، خون از جراحتش سرازیر می شود .نباشم ببینم که بودم و تو برای گناه ناکرده ات نادم و پشیمان شدی ...که بودم و تو بی پناه و تنها  ناگزیر در لانه گرگ  مامن گزیدی ...نباشم ببینم که روزی دیگر به اشدّ ستم زیر پا لگدمال باشی به این گناه که ظلم را در اغوشکشیدی و دادخواه
نباشم ببینم که زخم  تن زخمی   را درپناه بیداد  از چشمها پنهان کنی ...نباشم ببینم از پناه داشتن در مٵوای جفا  لبختد خرسندی برلب داشته باشی ، لبی که  زخمی ازدست ناپاک جفاست و با تبسم لاجرمت ، خون از جراحتش سرازیر می شود .نباشم ببینم که بودم و تو برای گناه ناکرده ات نادم و پشیمان شدی ...که بودم و تو بی پناه و تنها  ناگزیر در لانه گرگ  مامن گزیدی ...نباشم ببینم که روزی دیگر به اشدّ ستم زیر پا لگدمال باشی به این گناه که ظلم را در اغوشکشیدی و دادخواه
هر کاری که میکنم نمیتونم خودمو متقاعد کنم که یکی از آدمای اینترنتی باشم. حتی با اینکه میدونم چقد فایده میتونه داشته باشه اما نمیتونم یکی از اون آدما باشم!!
اینستا باعث میشه خودم نباشم. تویی.تر باعث میشه از آدما بدم بیاد بدون اینکه شرایطشونو بدونم. و حتی این روزا تلگرامم باعث میشه احساس کنم همش درگیر سو تفاهمم...از این در ارتباط بودن زیاد خوشم نمیاد:(
حاضرم آزرده و افسرده و پژمرده باشم، اما، صاحب ثروت بادآورده نباشم.
حاضرم کارگر مجانی و عملۀ بی مزد باشم، ولی کارگزار دزد نباشم..
حاضرم فقیر و گرسنه و بی مایه باشم، اما روحانیِ فرومایه نباشم.
حاضرم تبلیغات چی نوشابه و دوغ عالیس باشم، ولی کاسه لیسِ دولتِ انگلیس نباشم.
حاضرم مبتلا به پادرد و دل درد و کمردرد باشم، اما رئیس جمهور نامرد نباشم...
 
 
 
توضیح:در راستای توجیه مکانیسم انتخابات، جمع معدودی از مسئولان، مجریان و معتمدین محله ها در نشستی ن
 
تو را دوست دارمو این دوست داشتن حقیقتی است ڪه مرا به زندگی دلبسته می‌ڪند...
 
شده آنقَدَر محوِ چشمهایش باشىکه صدایش را نشنوى...؟
 ❤️❤️❤️
 
ـن مـیـتونـم... دنیارو... یه دســتــی فتح کنم!! به شرطـی که... اون یکی دسـتـمو تــو گرفته باشی
 
❤️❤️❤️
 
احســــــاست عاشـــقانه هایت لحظه های بودنــــت همــه را دیــوانه وار دوستـــ دارم امّــا هیچـکدام به دوست داشــتن خودتـــ نمیرســـد . .
❤️❤️❤️
اگه سلطنت بلد نباشم سلطنت نمیکنمٍ اگه ز
میدونی چیه مرتضی،دیگه نمیکشم مغزم درگیر باشه. دیگه نمیکشم به چیزایی فکر کنم که نمیشه، به چیزایی فکر کنم که شاید میشد، به چیزایی فکر کنم که شاید بشه. دیگه نمیکشم از کسی بدم بیاد، از کسی خوشم بیاد، دیگه نمیکشم به رفاقت فکر کنم، به اینکه چیکار کنم رفیق باشم، مهربون باشم،بد نباشم. دیگه نمیکشم فکر کنم با کسی دشمن باشم، بخوام بزنمش، بخوام اذیتش کنم. اعصاب فکر کردن به آدم ها رو ندارم. میدونی چرا مرتضی؟  چون هر کی به تور ما خورد آدم بود، نه اون آدمی ک
احساس خشم زیادی نسبت به یه نفر دارم، چند دور ماجرا رو با خودم دوره کردم، همچنان نمی‌دونم کی مقصره؟ اصلا شاید مقصری وجود نداشته باشه واقعاهمش می‌خوام دنبال مقصر نباشم
ولی وقتی عواقب کارش احساس و زندگی ام رو تحت تاثیر قرار داده ، هر چند کم!! عصبانی می‌شم
دوست دارم نسبت به قضیه بی تفاوت باشم تا اینقدر در عذاب نباشم.. دوست دارم خودم رو جای طرف بذارم و بهش حق! بدم..
یه مدت دعا می‌کردم که آروم شم ، بعد یه مدت خشمم غلبه کرد و پر شدم از نفرت..
می‌خوام ب
ارمى ھا !!!!
ھمونتور ک میدونینbtsزیاد درباره ایران نمیدونھ پس
خودمون دس ب کارشیم!
ى اھنگ بسازیم بعد ھمھ جا بزاریم از یوتویوب تا کامنتاى سایت‌های خارجیو ایرانی
نیاز داریم ب
1*
ى متن برای قدر دانى و،،،،ک اھنگ شه
2*
اھنگ سازھاى ک کمک میکنن 

3*
خواننده خوب
4*
ى دنسر 


اسم افراد باتصویر میزاریم/

خدارو چ دیدى یهو اومدن ایران یا،،،
#ما-میتونیم!
نیاز دارم مدتی نباشم ؛
سفر کنم به جایی که هیچ کسی را نشناسم ،
به جایی که هیچ کسی مرا نشناسد ...
دور باشم و رها
سبُک باشم و آزاد ...
آدم هایی را ببینم ، که هیچ تصور بدی از آنها ندارم ،
مسیرهایی را بروم ، که تا به حال نرفته ام ،
عطرهایی را بزنم ، که تا به حال نزده ام ،
و لباس هایی را بپوشم ، که تا به حال نپوشیده ام ...
در مکان هایی بنشینم ، که هیچ خاطره ای را برایم زنده نمی کنند ،
موسیقی هایی گوش کنم ، که مرا یادِ کسی نمی اندازند ،
و نوشیدنی هایی بنوشم ، که م
من آدم ضعیف یا شاید بی خیالی بودم که در تمام وقت هایی که خسته می شدم یا کم می آوردم اولین اقدامم، دعا برای مردن بود! مردن ساده ترین و دم دست ترین راه حل ممکن بود برایم. ولی حالا که مادر شدم، دورترین چیز از من، باید مردن باشد. نمی شود من نباشم برای پسرم. باید باشم که وقت هایی که زمین خورد، یاعلی بگویم و دستش را بگیرم. باید باشم که وقت هایی که احساس غربت کرد، بغلش کنم. باید باشم تا بغضش، گریه نشود. باید باشم که اجازه ندهم کسی صرف شوخی و خنده، اوقاتش ر
اکسو(به انگلیسی:Exo)گروه پسرانه کره ای_چینی است که زیر نظر کمپانی SM Entertainment در سال 2011 ، دبیو کردند.این گروه از 9 عضو:(از راست به چپ در تصویر)کای،لی،دی او،شیومین،چانیول،چن،بکهیون،سوهو و سهون تشکیل شده است.
در ابتدا کار خود را با 12 عضو که متشکل از دو زیر مجموعه"اکسو_کی" و "اکسو_اِم"شروع کردند.زیر مجموعه اول به زبان کره ای و زییر مجموعه دوم به زبان چینی به فعالیت میپرداخت.
دو عضو از این گروه در سال 2014 و یک عضو هم در سال 2015،گروه را ترک کردند و از آن زمان
متن آهنگ کودتا
دنیارو مبهوت میکنم وقتی سکوت میکنم از انقلاب عاشقی
دارم سقوط میکنم …
یکی میگه عاشقت باشم عاشقت باشم باشم و باشم و باشم و باشم
یکی میگه با تو بد باشم سرد و تنهام باشم باشم و باشم و باشم و باشم
کودتا کن نگاه کن مرا نازنین رفتنت عاشقت را زند بر زمین
کودتا کن صدا کن مرا بهترین رفتنت عمر من را گرفته ببین
منبع : رز موزیک
م برگشته یا به عبارت دقیق‌تر آنبلاک شدم. حسی بهش ندارم و وقتی به خاطر میارم که بخاطرش اشک‌ها ریختم برام عجیبه؟ چیه این عشق؟ چرا کامو میگه قلب‌های شریف عشق نمی‌ورزند؟ شاید برای اینکه در عشق بیش از هرجای دیگری خودخواه می‌شوی؟! کاش قلب شریفی داشتم و عشق را و خودخواهی را کنار می‌گذاشتم.. چرا همه‌اش درگیر این حسم و چرا همه‌اش فرار می‌کنم از اصلاح امور به نحو دیگری؟ خوب شده بودم ها همه‌اش تقصیر استاد است که برگشت و هوایی‌ام کرد .. کاش رابطه‌ا
کاش باشم ناله ای، تا گل بدن گوشم کند.
کاش باشم پیرهن، از شوق آغوشم کند.
کاش گردم شمع و سوزم در سر بالین او،
بهر خواب ناز خود ناچار خاموشم کند.
کاش باشم حلق های در بند زلفان نگار،
هر زمان از زدف مشکینی سیه پوشم کند.
کاش باشم جوی آبی در زمین خاطرش،
بهر رفع تشنگی شادم، اگر نوشم کند.
کاش باشم ساقی بزم وصال آن نگار،
تا ز جام وصل خود یک عمر مدهوشم کند.
کاش باشم شعر تر، جوید مرا از دفتری
، هر گه از یاد و هشش یک دم فراموشم کند.
این روزا از هر طرف که تصور کنی فشار روم هست. یه وقتا حس میکنم دارم له میشم. یه جاهایی زیادی شونه زیر بار مسئولیت دادم و حالا نمیتونم خودمو یه شبه بیرون بکشم. باید صبوری کنم. و تو این حجم فشار... ترجیح میدم نیم ساعت تو ایستگاه اتوبوس قدم بزنم اما تنها باشم... اما تو فضای بسته نباشم... اما تو محیط تکراری نباشم. 
روحم... جسمم... ذهنم... خسته اس اما هیچ چیزی نیست که دلم بخواد... جز خلسه... مثل اون لحظه ای که صبح از خواب بیدار میشی قبل از این که همه ی دردا و فکر و
نیاز دارم مدتی نباشم ؛سفر کنم به جایی که هیچ کسی را نشناسم ،به جایی که هیچ کسی مرا نشناسد ...دور باشم و رهاسبُک باشم و آزاد ...آدم هایی را ببینم ، که هیچ تصور بدی از آنها ندارم ،مسیرهایی را بروم ، که تا به حال نرفته ام ،عطرهایی را بزنم ، که تا به حال نزده ام ،و لباس هایی را بپوشم ، که تا به حال نپوشیده ام ...در مکان هایی بنشینم ، که هیچ خاطره ای را برایم زنده نمی کنند ،موسیقی هایی گوش کنم ، که مرا یادِ کسی نمی اندازند ،و نوشیدنی هایی بنوشم ، که مرا بیخ
از همین ساعت قول می دهم که وقت های استراحت میکنم یا بیکارم تو وب گردی نکنم 
تنها وقتی تو وب باشم که بخوام تحقیق کنم برا موضوعی ولا غیر .....
و اینکه قول میدهم از این ساعت به بعد تو سایت هایی مثل خانواده برتر و نی نی سایت و... 
به هیچ وجه نروم.تا28 مهر
و اینکه روزی بیش تر از 4/30 دقیقه بیشتر تو اینترنت و فضا های مجازی نباشم فعلا.تا یک هفته (25شهریور)
دیار حافظ
 چرا نه در پی عزم دیار خود باشم چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم
غم غریبی و غربت چو بر نمی‌تابم به شهر خود روم و شهریار خود باشم
ز محرمان سراپرده وصال شوم ز بندگان خداوندگار خود باشم
چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی که روز واقعه پیش نگار خود باشم
ز دست بخت گران خواب و کار بی‌سامان گرم بود گله‌ای رازدار خود باشم
همیشه پیشه من عاشقی و رندی بود دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم
بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم
م
من بیشتر از اینکه صبور باشم، حسودم.
به چی یا کی، خیلی مهم نیست، من به هر اتفاقی که یه سمتش تو باشی و طرف دیگش خودم نباشم حسودم.
من ساعتای زیادی به عکسای تو خیره می‌شم و به آدمایی نگاه می‌کنم که چقدر شبیه من نیستن. به لبایی که تو رو صدا می‌زنن، به گوشایی که از تو می‌شنون،  به چشمایی که تو رو می‌بینن.
و به این فکر می‌کنم که چقدر آرزو داشتم، تا همه اونا من بودم.
آدما، مرگ مشخصی دارن که حتما ازش بی‌خبرن، اما من مطمئنم از حسادت دق می‌کنم.
بسم الله الرحمن الرحیم
هی فکر میکنم چی بنویسم؟
همیشه شروع چقدر سخته :)
اینجا روز نوشت های منه
زندگی رو روایت میکنم و دوست دارم دوستانی که اینجا رو میخونن منو از راهنمایی های خوبشون بی نصیب نزارن.
خب بالاخره زندگی بالا و پایینش ؛ تلخ و شیرینش ؛ و.... زیاده
من یه مادرم 
مادری که مثل بقیه ی مادرها و خانم ها روزهای متفاوتی داره 
به تصویر کشیدن تلاش هام برای زندگی خوب واسم لذت بخشه.
و اینکه من خیلی بلد نیستم ادبی بنویسم 
عامیانه و خیلی ساده روایت میک
امشب ازاون شباست که بی خوابی به سرم،زده اما
حال هیچیو هم ندارم...یه وقتایی به شدت دلم میگیره که حتی
به بهترین دوستم هم نمیتونم بگم...
خیلی وقته که شدیدا دل نازک شدم و زود توچشام اشک جمع میشه
اماا به روی خودم پیش کسی نمیارم و سعی میکنم خودمو
شاد نشون بدم و موفق هم میشم..
دلم یه اتفاق خوب میخواد،یه چیز جدید و حال خوب کن...
خسته شدم واقعا ازاین همه سست بودن،حرص چیزای مسخره رو خوردن
یا بی اراده بودن..دلم میخواد یه آدم مفید باشم،کار انجام بدم 
بیکار نبا
یعنی میشه روزی بیاد که من موسسه خودمو زده باشم؟
روزایی که همش در سفر باشم؟
کتابمو چاپ کرده باشم؟
ساز موردعلاقم رو یادگرفته باشم؟
رو پشت بوم خونم یه تلسکوپ خیلی گنده داشته باشم و تور ستاره گردی برگزار کنم؟
تو آزمایشگاه خودم رو کیسای مختلف تحقیق انجام بدم؟
روزایی که هدفام رو زندگی کنم؟
کله گردالی صحبت میکنه
من همیشه ارزو داشتم یه زندگی بی قید و بند داشته باشم،ینی دوس دارم اینقد به هیچجا وابسته نباشم که اگه یروز صب از خواب بیدار شدم و دلم خواست برم سفر سه ماهه،هیچ مانعی نداشته باشم.ینی بدون در نظر گرفتن عواقب مالی و سایر عواقب،فقط تصمیممو بگیرم و حرکت منم.البته سفر یه مثاله،در همه زمینه ها دوس داشتم همینجوری باشم اما تا امروز زندگیم حس میکنم دقیقا نقطه مقابل این موضوع بودم، ینی حتی ممکنه یوقتایی خیلی یاغی گونه برم دنبال کا
دختری هستم که فکر می کنم امیدم خیلی پایینه، ولی این کمبود امید شاید تو اکثر افراد جامعه باشه به دلایل وضع اقتصادی و شرایط حال حاضر کشور، ولی متاسفانه این ناامید بودن ویژگی رفتاری منه و می تونم بگم از وقتی که بچه بودم با من بوده یه جورایی، همیشه نیمه خالی لیوان رو می بینم.
اول هر کاری آیه یاس می خونم، می خواستم بدونم چه جوری امید رو تو خودتون زنده نگه می دارین،  راه حلی برای من دارین که این همه بدبین نباشم به خودم و آینده ام 
مرتبط:
چطوری میتونم
متن آهنگ میدونستم امو باند
میدونستم که دروغ بودن همه حرفات میدونستم خوبفکر اینکه تو نباشی یه لحظه کنارم منو میترسوندچقده زود همه حرفا و قول و قرارات از یادت رفتمن آرومم با خودم تنها تو این خونه تو خیالت تختمیدونستم اگه هرجایی باشی تو بی من حرفی از من نیستکنار تو چه باشم چه نباشم انگار منو یادت نیستمن هنوزم که هنوزه مثل قدیما عاشق تو هستم.نمیدونم گناهم چی بوده که تو قلبت زده شد از مندوست دارم ولی انگار دل تو با من نیست میدونم اگه رفتنی باشم ک
سخت تشنۀ احترام شده‌ام. یا شاید هم سخت نیازمندم. و این‌ها برمی‌گردد به عمقِ حقارتی که کشیده‌ام. من تحقیر شده‌ام، فهمیده‌ام که هستی‌ام به‌خودیِ خودش هیچ ارزشی برای افرادی که کنارشان زندگی می‌کنم ندارد. اگر بخواهی ناساز باشی، محکومی به طردشدن؛ فوراً از دست می‌روی! حالا می‌خواهم ارزشِ این هستی‌داشتن را به آن‌ها یادآوری کنم؛ بگویم که من هر رنگی که باشم، درهرصورت هستم و من همینی هستم که می‌بینی؛ همان علی‌یی هستم که بوده‌ام. تو اصلاً م
سخت تشنۀ احترام شده‌ام. یا شاید هم سخت نیازمندم. و این‌ها برمی‌گردد به عمقِ حقارتی که کشیده‌ام. من تحقیر شده‌ام، فهمیده‌ام که هستی‌ام به‌خودیِ خودش هیچ ارزشی برای افرادی که کنارشان زندگی می‌کنم ندارد. اگر بخواهی ناساز باشی، محکومی به طردشدن؛ فوراً از دست می‌روی! حالا می‌خواهم ارزشِ این هستی‌داشتن را به آن‌ها یادآوری کنم؛ بگویم که من هر رنگی که باشم، درهرصورت هستم و من همینی هستم که می‌بینی؛ همان علی‌یی هستم که بوده‌ام. تو اصلاً م
خریدن جوراب و شرت کار ساده‌ای نیست! اجازه‌ی پوشیدن هیچ‌کدام را نداری و باید پولت را قمار کنی! یا برنده می‌شوی، یا بازنده! چه دنیای مسخره‌ای! قمار را باخته‌ام و جوراب آبی‌ام که روباه‌های نارنجی را در خود جای داده برای پایم کوچک است. البته از نظر خیلی‌ها کوچک و حتی تنگ هم نیست! ولی من ترجیح می‌دهم که در جوراب و شرتم فضای کافی داشته باشم و تحت فشار نباشم.
دیگه کم کم داره از روزاى تعطیل بدم میاد. نمیتونم استراحت کنم و آرامش داشته باشم، پس ترجیح میدم برم سرکار و خوابگاه نباشم.
دوتا تفاوت بزرگ بین احساس تنهایى و تنها بودن وجود داره. من دوست دارم تنها باشم، یعنى اطرافم کسى نباشه. اما اصلا دوست ندارم احساس تنهایى بکنم...
خوابگاه شلوغه، این شلوغى منو خیلى اذیت میکنه. اما وسط این شلوغى، من احساس تنهایى میکنم. 
خیلى زیاد..
من چلچراغ خانه‌ی پیراهنت باشمروزی کنارت همدمت عشقت زنت باشم
ای وای فکرش را بکن بین همه خوبانآخر ببینی من فقط وصل تنت باشم
شب‌های سرد زندگی حتی اگر آیدمن همدم دردت چراغ روشنت باشم
می‌خواهم اینجا باشی و هرشب کنار تودر حال عشق و مستی و بوسیدنت باشم
من آرزویم بود جای شانه‌ات بودمیا اینکه جای دکمه‌ی پیراهنت باشم
ای کاش من حس لطیف شعر تو بودمیا کاش می‌شد بوسه‌ای بر گردنت باشم 
چیز زیادی از حضور تو نمی‌خواهممن قانعم باشی و غرق دیدنت باشم
با ا
دانلود آهنگ جدید یاسر بینام بنام چرا نباشم
آهنگ زیبا و بسیار شنیدنی یاسر بینام بنام چرا نباشم همراه با متن و کیفیت اصلی
Song Exclusive Yaser Binam   “Chera Nabasham” With Text And Direct Links In Media-Music
پخش آنلاین + لینک پرسرعت آهنگ چرا نباشم

ادامه مطلب
مطمئنم یه روزی تو هم دنبال جواب این سؤال راه میفتی که دنیایی که الان میبینیم حاصل خلقت هوشمنده یا تکامل؟
البته حتی اگر حاصل تکامل باشه آیا میتونه خلقت رو منتفی کنه؟
اون روز شاید من نباشم، شاید من باشم، شایدم بیای از خودم بپرسی.
باید زیاد خوند و بهش فکر کرد، حتی اگر این فکر کردن و زیاد دونستن هیچ نتیجه ای نداشته باشه برات لذت بخش خواهد بود.
 
هیچ وقت ،هیچ وقت سعی نکن خیلی به حریم خصوصی یه سری ادم ها نزدیک بشی...
این چیزیه که همیشه میگم‌به خودم،  ولی خب آدم با آدم فرق داره ، سه چهار نفری که باهاشون میری بیرون ، نون و نمک هم دیگر رو میخورین، و باهم صحبت میکنیم و به حرفاشون گوش میدی که مثلا نرو سر کلاس و  درس نخون و اینا ، بخاطر حرمتی که براشون قائلی ، 
بعد به خود اجازه میدی باهاشون راحت تر باشی ، بعد میبینی که نه...! اونا دستت رو گذاشتن تو حنا...نمیخوان مثل خودت باهاشون راحت باشی... ،اینا ر
در خاله بازی خواستی تا شوهرت باشمدر عین کودک بودنم نان آورت باشمهر جا که می خواهی بخوابی با عروسکهاتبا آن تفنگ چوبی ام دور و برت باشموقتی که سیب از شاخه ی همسایه می چینییک رشته کوه مطمئن پشت سرت باشمآنروزها می خواستم تا خواهرم باشییا من پسر باشم شما هم مادرم باشیتا آخر بازی سرم بر دامنت باشدچشمم به تصویر گل پیراهنت باشد
ادامه مطلب
خدایا ممنونم
از تموم شادی ها
و دلخوشی های 
کوچیک.
خدایا ازت ممنونتم.
خدایا اگه من روی تموم 
خوبیهایی
که در حق کردیو
بپوشونم
یعنی کافرم.
به پوشاندن بذر توسط خاک
کفر میگن.
اگه من تموم لطفهایی که
در حقم کردی.
تموم لحظه هایی که هوامو
داشتی.
تموم نعمتهایی که بهم دادی رو
شاکر نباشم
از درون
و بیرون
شاد نباشم
و روی همه اونا رو 
با غم الکی
بپوشونم یعنی کافرم.
خدایا دوست دارم.
بهت ایمان دارم.
ازت ممنونم.
حال خوب کن همیشگی من
دوست دارم.
اینکه آدم از عشق به نفرت برسه قشنگ نیست ولی بهتر از عشق بی فرجامه. راضیم از حس نفرت توی وجودم. 
+ اومدم یه کتابخونه جدید :) 
فردا بعد از کلی روز بچه ها رو میبینم. باید به اعصابم مسلط باشم. نباید بدرفتار باشم. باید صبور باشم. باید باعرضه باشم.
دیشب آرزوی روزهای بارونی کردم و خب هواشناسی هم روز جمعه رو بارونی نشون میداد. درحالی که پنج صبح و بعد از دیدن سیزن اول سریال See خوابیدم و ظهر بیدار شدم ولی انقدر حالِ دلم خوبه که برام عجیبه. نه اینکه دلتنگ نباشم ولی دلگیر نیستم. انگار واقعاً به غار تنهاییم رسیده باشم و شروع زندگیم از همین 13 دی ماه 1398 باشه. حالا دارم فکر میکنم چطور تا انتهای شب همینطور حال خودم رو خوب نگه دارم و کیفیتش رو حتی بیشتر و بیشتر کنم. 
هیچی تو زندگیم به اندازه‌ی اینکه از خودم راضی باشم نمیتونه حالمو خوب کنه و برعکسشم هست. هرچقدر هم همه چی خوب باشه وقتی خودم از خودم راضی نباشم اون ته مها حالم خوب نیست.
و اینکه این قضیه میتونست خیلی وخیم باشه اگه من آدم کمال‌گرایی بودم.
البته هنوز مطمئن نیستم که هستم یا نه. گاهی پالس‌هایی میگیرم مبنی بر اینکه هستم و گاهی هم برعکسش ولی خب همین که همه‌ی پالس‌ها مثبت نیستن هم نکته مثبتیه.
دلایل مختلفی وجود داره برای غمگین بودن الانم... مثلا فیزیک و گسسته بلد نبودن... یه عالمه تستِ نزده و درسِ نخونده برا فردا... سر درد... کم خوابی... دست و پا چلفتی بازی که در آوردم... دندونپزشکی... 4 تا امتحان تو یه روز و روز قبلش تا 4:15 مدرسه بودن... نامهربونی یه دسته ادم بی مغز عوضی... اما همش یه پس گردنی می زنم به خودم میگم خاک تو اون سرت، هنوز اولشه. باید به خودم قول بدم حداقل ناراحت نباشم. ولی اخه مگه میشه؟ مث مشاورا که بهشون میگی "استرس دارم" میگن "استرس ن
من به خودم اومدم دیدم چقد محتاط شدم. یعنی نه این که همیشه نبوده باشم، ولی حداقل ته ذهنم بود که این قد نباید بترسم. که بیش‌ از حد نگران اتفاق‌هایی که شاااید بیفتن نباشم. 
چی شد که یادم افتاد؟ یکی یه پستی گذاشته بود از جاهای زیبای افغانستان و گفته بود چقد دوست داره بره ببینه. یادم افتاد که عه منم اون روزایی که تمام فکر و ذکرم این بود که برم دنیا رو ببینم برام مهم نبود کجا. دوست داشتم تک‌تک جاهای جدید رو برم تجربه کنم. هر کار جدیدی که می‌دیدم می‌
ممکنه فعالیتم رو در اینستا شروع کنم و اینجا کمرنگ تر باشم و یا اصلا نباشم 
ادامه دادن و بروز رسانیش هم به خیلی چیزا بستگی داره
ولی فعلا یه پیج ساختم ببینم چی میشه
با اینکه خوشم نیومده هیچوقت ازشولی این آدرس Poorebrahiim
هرچند بعید میدونم بلاگرهاااا محیطی جز وب رو پسند کنن و دووم بیارن 
بنام خدا
هرراهی رو که میری میبینی نمیتونی و تو؛ آدم اون راه نیستی!
نمیتونی مثل بقیه دوست و همراه داشته باشی، نمیتونی مثل بقیه عاشق باشی، نمیتونی تمرکز کنی حتی!حتی نمیتونی توی جمع خانواده ات خوش باشی!
هرراهی که میری، دری که تهشه رو به خودت وامیشه. تو تنهایی!بوی تنهایی میدی.انگار صدها سال تنها بودی که حالا جمع گریز شدی!
همه چیزو امتحان کردم تقریبا.دلم به هیچ چیز نمیتونه خوش باشه. بارها شده با دوستام رفتم بیرون و بهم خوش گذشته،اما توی راه برگشت ت
در دلم افروخته سوزی که به محشر نرود درد کمی نیست در آن خیر که بی شر نرود یک نفر از من همه دنبال تو بی من برود یاد نداری ز من و یاد تو از سر نرود آنکه توانست بگوید خبرش نیست ز درد بی سر سرمست که واعظ سر منبر نرود آدم اول به طمع چون بدر آمد ز بهشت روی زمین رحم برادر به برادر نرود هر مژه ام مثل درخت لب جو گشته از اشک خشک شود چشمه بیا صحنه مکرر نرود جان دلم این همه ای در من و من ندارمت در دل و جان هستی و جایت کس دیگر نرود از همه عالم شدم
میتونستم بهترین باشم.
میتونستم،شاید میتونستم.
 
هیچ وقت نخواستم شبیه کسی دیگه باشم
اما خواستم شبیه کس دیگه ای "خوب" باشم
نشد "خوبِ خودم" باشم
 
تونستم بهترین باشم اما نه اون بهترینی که خودم میخواستم..
بهترینی که اونها میخواستن
و این یعنی هنوزم دورم
از خودم،
از خوب خودم،
و از هر چیزی که تا الان براش دست و پا میزدم
 
 
 
دوست دارم فردا بگم علی بیا
تو هم با من بیا...بیا با من باش
بیا باهم بریم شیطنت کنیم
بخندیم....
برای یک روزم که شده همه چیز رو فراموش کنیم
شاد باشیم فارغ از همه چیز و همه کس
من خیلی چیزا رو با تو تجربه کنم...
خوشحال باشم
و تو....آزاد باشی....
رها باشی....
چه به حال روزمون میاره این کمبودا
که من کمبودامو باهاش جبران میکنیم
و اون یه جا دیگه پناه اورده
گاهی ما خودمون سرنوشتمون رو عوض میکنیم....
دوست دارم برای یکبارم که شده پا بذارم روی همه چیز
و اون کاری رو بکن
وقت نکرده بودم راجع به سال جدید و برنامه و هدفام فکر کنم. یعنی یه مقدار بی میل بودم..اما اگه بخوام بگم؛ اول از همه توی کارم ثابت بشم، جا بیوفتم و پیشرفت کنم. میدونم باید خواسته هام رو با جزئیات بگم اما در این یه مورد نمیشه. مسائل کاریه :Dاگه بخوام واقع بین باشم، با پول خودم به تنهایی نمیتونم جایی رو بگیرم. اما حداقل میتونم تلاش کنم و پس انداز خودم رو بیشتر کنم و یه راه درست و مطمئن هم برای سرمایه گذاری پیدا کنم.امسال بیشتر سفر میرم، در حد یکی دو رو
میدونم فعلا زندگی خیلی خوبی ندارم مجبورم تنها زندگی کنم مجبورم جایی زندگی کنم که حس خوبی ندارم مجبورم هر هفته در رفت و آمد باشم مجبورم خیلی چیزهای دیگه رو تحمل کنم ولی چیزی که هست اینه خیلی چیزا اجبارن و تحملشون سخته ولی چیزای خوبی که دارم کم نیستن کوچک هم نیستن جایگاهی که الان دارم هیچکدام از نوه های این خانواده نداشته و رو به روم کلی آدم هست امروز یکیشون رو دیدم تمام ضعف هام رو گذاشتم توی اتاق و اومدم بیرون تمام مدت لبخند زدم و با اعتماد به
چجوری بفهمیم گاهی مرگ بهتر از زندگیه. فکر میکنم تو این مقطع از زندگی ام که احساس میکنم وجودم هیچی نیستو باید بمیرم. این که تمام آرزوهای دورو درازم براورده قرار نیست بشه. وجود من هیچ ارزشی نداره. من یه آدم مزخرفم.  تهش چی ازم میمونه چند تا عکس؟ که البته هیچکس بهش دسترسی نداره و در نهایت از بین میره. نمیدونم این فکرا چیه. دوباره سراغم اومده. چرا دارم زندگی میکنم وقتی اینقدر مزخرفم. وقتیوجودم ارزشی نداره وقتی برای هیچ کس مهم نیست بودو نبودم حتی ب
هر چقدر کوچیک و به چشم نیومدنی باشه باز برای من یه دنیا بزرگ و ارزشمنده. اتاقمو میگم، که بعد تقریبا بیست روز سروسامون پیدا کرد و کلی خوشگل و تو دل برو شد. بنظرم این اولین باره که در این حد تونستم واقعا چیزی رو که تو ذهنم داشتمو عملی کنم، میشه گفت خوشحالم، بنظرم یکی از نشونه های تغییر بزرگی که تو این سال تصمیم گرفتم انجام بدم این بود که خیلی از مرزهای روانی که باعث می شد تو خیلی از کارها انرژی نداشته باشم و کند جلو برم و خود واقعی نباشم رو از سر ر
داشتم به این فکر می کردم که حالا که انقدر سخت هست برام نوشتن و از طرفی خیلی مشتاق نوشتن هستم چه کاری بکنم که راحت تره بشه این کار و خیلی هم بی محتوا و فقط برای این که حرفی زده باشم نباشه نوشته هام . 
خب به این نتیجه رسیدم اولا خیلی به خودم فشار نیارم اول کاری جوری که زده بشم و خب خیلی هم ایده آل گرا نباشم در نوشتن و به خودم اجازه نوشتن بدم  دوما هم خوبه که چند روز یکبار درباره یکی از موضوعاتی که  طی اون چند روز نظرمو جلب می کنه کمی بخونم و اطلاعات
در خاله بازی خواستی تا شوهرت باشمدر عین کودک بودنم نان آورت باشمهر جا که می خواهی بخوابی با عروسکهاتبا آن تفنگ چوبی ام دور و برت باشموقتی که سیب از شاخه ی همسایه می چینییک رشته کوه مطمئن پشت سرت باشمآنروزها می خواستم تا خواهرم باشییا من پسر باشم شما هم مادرم باشیتا آخر بازی سرم بر دامنت باشدچشمم به تصویر گل پیراهنت باشد…
ادامه مطلب
یادتونه توی پست قبل چی گفتم ؟
حمایت خانواده و ازین حرفا؟
پسشون میگیرم:/
تو چند ساعت گذشته آنچنان با اعصاب و روانم بازی کردن که...!
ای کاش میشد همه چیز رو بذارم و فرار کنم...
گاهی احساس میکنم این همه جنگ اعصاب ارزششو نداره...
باید یه جور تنظیم کنم که ساعاتی که مامان و بابام خونه ن خونه نباشم...
کلا بعد از ظهر تا اخر شب رو بذارم برای درس و برم کتابخونه (یه کتابخونه هست تا 11شب بازه ) البته یه عادتی دارن میگن ما از کجا بدونیم تو کتابخونه درس خوندی:/ یا شاید
آمده‌ام بنشینم به حساب و کتاب. آمده‌ام تا یکبار هم که شده، با خود روراست بوده باشم. 
من کِی از لقمه‌ی آماده‌ای گذشته‌ام که حالا توقع گوشهٔ چشمی دارم؟ من کِی از راستی خودداری نکرده‌ام که حالا توقع سربلندی می‌برم؟ من کِی با فرازی به غرور نرسیده‌ام که حالا توقع ناامیدنشدن از نشیب را دارم؟ من کِی فتح خیبر کرده‌ام که حالا منتظر دژهای استوار قلبم باشم؟ من کِی صبر داشته‌ام که توقع عفو دارم؟ من کِی استوار مانده‌ام که حالا انتظار سبکباری دارم
بیا فکر کنیم تا ده سال دیگه من زبان فرانسه و انگلیسی رو یاد گرفتم. میتونم بخونم بنویسم فکر کنم حرف بزنم. فوق العاده است حس فکر کردن بهش. این که یه دختر سیو پنج سالم و به آرزوم رسیدم. البته تازه اول راهم ولی چه کیفی میده حتی فکر کردن بهشم منو سر ذوق میاره. فکر کنم تا اون موقع ارشدمو رشته فلسفه خوندمو تمومش کردم. فکر کن میخوام عکاسی کنمو مجموعه هام همچنان روشون کار کنم. فکر کن کلی کتاب خوندم و شاید خیلی نا آگاهیم کمتر شده. فکر کن چه لذتی میده بهم. ام
امروز سخنرانی های آقای شجاعی را گوش میکردم.
چقدر قشنگ حرف میزنه. 
امروز یادم اومد که چقدر خوشبختم و چقدر نعمت دارم و حواسم نیست.
من کلا سعی میکنم به خدا خوش بین باشم و مشکلاتم را گردن خدا نندازم.ازش کمک بخواهم ولی سر خدا نگذارم.
امروز تصمیم گرفتم برای آرزوهایی که هنوز بهشون نرسیدم هم ناراحت نباشم.
من تمام تلاشم را میکنم. 
میدونم خدا حواسش بهم هست. میدونم خدا باورم داره. میدونم خدا نگاهم میکنه.
خدایا اگه تو بخواهی صبر میکنم ولی کمکم کن. کمکم کن ا
دنیای چنل نویسی رو اینروزا بیشتر ترجیح میدم ولی ازونجایی که خیلی مودی ام، هرازگاهی وب نویسی هم بد نیست:)) فک کنم سر جمع ٧-٨ تا وب باشه که تو بلاگفا میخونمش که اونم همشون خاموشه. ماهیشی که درست تو بازه ای که داشت جا میفتاد اسمش و رفیقاش بیشتر میشدن هی، کنار کشید و خیلیا رو از دست داد. اگه بخوام منفی نگر نباشم عوضش به جای مجازی، آدمای دنیای واقعیم رو پررنگ کردم و بیشترشون میکنم. از یه جایی به بعد این حرف که گفتن انقدر به مجازی ها بها نده رو خوب فهم
توییتر و اینستاگرام را بسته‌م چند وقتیه و دارم سعی می‌کنم از وقت‌های بی‌کاری‌م که متاسفانه یا خوشبختانه کم هم نیستند استفاده‌ی دیگری بکنم. هشت نه ماهیه که کار نمی‌کنم و به طبع یک یک‌قرانی هم در نیاورده‌ام.روزهای بیست و یک سالگی می‌گذرند و هر روز بیشتر از روز قبل سردرگمم. ح یک روز نوشته بود: "هر شب با این امید می‌خوابی که روز بعد یه کم کمتر گنگ باشه." و صبح می‌بینم که نیست. می‌بینم که بیشتر از روز قبل و روزهای قبلش نمی‌دونم باید چه‌
تغییر روش زندگی سخته
ولی گاهی جز این چاره ای نیست
همیشه فکر میکردم همه خانوادم یاورم اند و قرار تا ابد دوسشون داشته باشم
برای همین خیلی مواقع گذشتم از خودم براشون
حتی زمانی که خردم میکردن یا توهینی ازشون میشنیدم
زود فراموش میکردم چون فکر میکردم تموم دارایی ام همینان و خانواده یعنی همین که گذشت کنی
فکر میکردم اگه خانوادمو دوست نداشته باشم یا باهاشون نباشم دیگه کی رو دارم. خانوادم اینن باهام ،غریبه ها دیگه چی اند؟ 
برای همین به روی خودم نمیا
تا حالا شده هیچ کاری نکرده باشی اما گند زده باشی؟
با هیچ کاری نکردن، با منفعل بودن باعث شدم تبدیل بشم به آدمی که همیشه تلاش می‌کردم نباشم.
ترس، ترس از مورد قبول واقع نشدن، ترس از اشتباه کردن باعث شده منفعل باشم.
ترس از تصمیم گرفتن باعث شده هر چیزی که اتفاق میفته رو بپذیرم و نتونم واسه تغییرش تلاش کنم.
امشب تصمیم گرفتم کاری که دوست ندارم رو رها کنم و از این میترسم اگر موقعیت بهتری پیش نیاد چی؟حالا که فلانی و فلانی دارن همین کار رو می‌کنن، نکنه
شارژ دارد اما خاموش می شود،
شارژر را وصل میکنم، حجم باتری را یک درصد می زند
روشن می شود، بالای 30 درصد شارژ داشته 
موبایلم را میگویم،
حالش نامعلوم است،
هم خراب شده هم نشده
هم حالش خوب است هم نیست
درست مثل صاحبش!
کتری را گذاشته ام روی گاز 
منتظریم آب جوش بیاید برای مهمانها چای درست کنیم،
مهمانمان به مادرم میگوید: «دخترت دل گنده اس، دلش هیچ جوش ندارد.»
میخواهم باشم، در عین نبودن
نمیخواهم نباشم، هستی به جبر یا اختیار، خواسته ام است.
میخواهم بروم،
1)یه دختر داشته باشم|بزرگ کنم  اسمشو بذارم رها ^^
2)جلد آخر نغمه آتش و یخو بخونم(این یکی از محالاته البته)
3)نمازای قضامو بخونم(این هم)
4)برم توکیو(این فکر کنم خودش ده مورد داره داخلش. نودل بخورم، شکوفه های گیلاس و هانابی ببینم. از اون لباس مدرسه ایاشون بخرم، برم مانگا کافه و..)
5)همه انیمه های خوب دنیا رو ببینم(ناروتو تو صدر لیسته @_@)
6)یه کلوپ کتابخوانی راه بندازم.
7)رییس شورا بشم و یه سری تغییرات انیمه گونه بدم تو مدرسه(کایچووووو)
8)یه روز برم کتابخو
متاسفانه هنوز چسناله می‌کنم و همچون یک کودک انتظار دارم که مورد توجه آدم‌ها باشم. ولی واقعا من چه مرگم هست؟! چه ویژگی‌های مزخرفی دارم که باعث می‌شود مثل سایر آدم‌‌ها دوست‌داشتنی نباشم؟! چرا همیشه پست‌ها و عکس‌های دیگران پر از کامنت است؟ چرا توییت‌های دیگران مورد توجه قرار می‌گیرد؟ چرا وقتی استوری می‌گذارم که «کی میاد بریم پیاده‌روی؟» نهایتا یک نفر است که می‌آید؟ چرا من مثل بقیه نیستم؟ من کجای راه را اشتباه رفته‌ام؟ کدام بخش از اخ
می خوام یه غنچه باشم میون باغچه باشم
برگامو هی وابکنم،ببندم،وقتی که آفتاب می تابه بخندم
برم به مهمونی شاپرک ها،
قصه بگم برای کفشدوزک ها
(غنچه اسیر خاکه منتظرآفتابه وقتی که تشنه باشه،توآرزوی آبه)
 
می خوام یه ماهی باشم توآب آبی باشم
پیرهن سرخ پولکی بپوشم،ازآب پاک چشمه ها بنوشم
باله هامو،وابکنم ،ببندم شناکنم شادی کنم بخندم
(ماهی فقط توآبه،توحوض ورود ودریاست شایدکه ازصبح تاشب توفکردشت وصحراست)
 
می خوام یه بره باشم میون گلّه باشم
همیشه باشم
برای امسالم باید چندتا هدف‌گذاری داشته باشم؛ 
حداقل ۲۰ تا کتاب بخونم ~ در زمینه اخلاق و رمان حداقل ۳۰ درصد باشه.
در مکالمه انگلیسی و دایره‌ی لغات پیشرفت محسوسی داشته باشم.
آلمانی هم بتونم مکالمات ساده داشته باشم. ~ اولویت نیست.
حداقل یدونه سیستماتیک ریویو و یا دوتا ارجینال آرتیکل مشارکت داشته باشم.
کاهش مصرف گوشت
~ اگه بتونم تمرین ریاضی و نوروساینس
هر چی با خودم فکر می کنم بیشتر به این نتیجه میرسم :اون هیچ وقت منو دوست نداشت
چون تنها بود و کاری نداشت سرشو با من گرم میکرد .ولی الان سر کار میره و وقت سرخاروندن نداره
هعییییییییییی باشه تو دروغ گفتی و من احمق باور کردم 
یه تلگرام و واتساپ دیگه نصب کردم. می خوام هیچ جا نباشم.می خوام همه فکر کنن من مردم
واقعا من مردم
نمی خوام کسی به من فکر کنه نمی خوام کسی نگرانم بشه.همه دروغ میگن حتی دوستام فک و فامیل
همه دروغگو هستن
حوصله هیشکیو ندارم من قطع را
انگار نوزادی هستم که ملاجش از کم آبی گودتر شده و تغییر شکل پیدا کرده . انگار کسی ملاجم را بی رحمانه فشار داده یا چیزی محکم خورده به آن . ضعف دارم ، همه ی روز ضعف دارم مثل همان نوزادی که بدنش افتاده به کم آبی، رشد نمی کند و هستی اش در معرض مخاطره است . به پدیده های اطرافم بی تفاوت شده ام دیگر صدای عمله بناهای ساختمان در حال ساخت همسایه رنجم نمی دهد ، از گریه های شکم درد بچه ی همسایه تا دم صبح کلافه نمی شوم . رنج در وجودم به غایت رسیده به حالت اشباع در
بچه تر که بودم فکر میکردم ۲۷ سالم که بشه چه آدم بزرگیم. خودمو یه فرد بالغ میدیدم مثل اطرافیانم. چقدر رویاهای متفاوتی داشتم. به هیچ عنوان اینجوری که الان هستم نبوده رویاهام. این روزا با این که هنوز به ۲۷ سال نرسیدم ولی یه کم خورده تو ذوقم. دلم میخواد بزرگ تر باشم. اما انگار آدم با سن تغییر زیادی نکنه. البته این اشتباست از خیلی جهات میدونم که رشد کردم و درکم بیشتر شده ولی هنوز جای کار داره قبول دارم. دلم میخواد رشد کنم به بلوغ برسم. به بلوغ سی سالگ
گاهی حس میکنم از دنیا رونده شدم.حسش مثل وقتی میمونه همه ی تلاست رو میکنی تا با محیط ارتباط بگیری اما محیط هیچ اهمیتی به حضور و وجود تو نمیده.
قطعا تا زمانی که برای دنیا مهم نباشم دنیاهم اهمیتی به من نخواهد داد.
درسته من شاید الان کوچیک ترین اهمیتی برای دنیا نداشته باشم اما......شاید روزی برسه که برای همه ی مهم های دنیا اهمیت پیدا میکنم.
این اولین پست سال ۹۸ منه و خبر از یه مشت عواطف من جمله غم،عصبانیت و افکاری مثل ترد شدگی و... میده.
از کی مردم اینق
با این که مانیتور سفید از وحشت ناک ترین های امروزمه تا یه ساعت بهش زل زدم ولی ننوشتم
این جوری نمی شه ادامه داد ،من تموم امروز به رمانی که می خوام بنویسم فکر کردم نمی خوام تسلیم بشم بسه دیگه خسته ام از دوری 
من چه طور عاشقی هستم تا کی می تونم از نوشتن دور باشم 
 
راستی متن دیروز بهم کمک کرد یه ایده توی ذهنم شکل بگیره یکی می گفت اگه حتی نمی تونی بنویسی روی کاغذ بنویس نمی تونم بنویسم چون ...
 
نمی تونم بنویسم چون نمی دونم چرا 
نمی تونم بنویسم چون می ت
چشم‌هایم را باز می‌کنم. احساس خفگی دارم. خبرها را چک می‌کنم. مطالبی که از قبل ذخیره کرده بودم را برای برادر و پدرم می‌فرستم. شاید کمی نظرشان درباره‌ی این حکومت عوض شود. احمقانه است! هنوز امید دارم به تغییر آدم‌ها! آهنگ «آهای خبردار» همایون شجریان را پخش می‌کنم. حتی دلم اجرای جدید هری استایلز را نمی‌خواهد. با این حال برای بار نمی‌دانم چندم تماشا می‌کنم. دم پنجره می‌ایستم. هوا سرد است. بعد از دو هفته بالاخره خورشید در آسمان می‌درخشد. می‌خ
بذارین حالا که از وقت خوابم گذشته، یه چیزیو بهتون بگم. من یه آدم وحشتناکیم. خب؟ اصلا قابل قانع شدن نیستم. یا خیلی به سختی. مثلا اینطوری نیست که با یه سری توضیح قانعم کنین یا باور کنم. یا حتی با خیلی توضیح. به منطقم خوش نیاد باختین. تازه بدجور! چون کلی بهونه هم پشتش آوردین. بعد اینکه من تصمیم یه کاریو بگیرم، به راحتی انجامش میدم. اگه دلم بخواد یه کاریو بکنم، و قصد کنم، میتونم انجامش بدم. به راحتی. من اینطوری نیستم که بشینم غصه بخورم. اگرم میشینم غص
مثلا دیگه از هیچ کس ننویسم و احساساتم رو خاک کنم و بی توجه بهشون باشم.
شاید یه نوعی از مبارزه باشه.مبارزه با هر چیزی!
یا مثلا دیگه با زبونم از پشت به دندون هام فشار نیارم
یا بیخیال باشم نسبت به درد توی استخون هام
یا اینکه کالباس توی ساندویچ هامو درنیارم!
یا بیشتر درگیر زندگی خودم بشم.غرق بشم توی خودم.
بیشتر دنیای خودمو دوست داشته باشم و بیشتر برای خودم باشم.
یا بیشتر برای "خودم" وقت بذارم این دفعه.
بسم الله الرحمن الرحیمبه نام خدایی که به آدم قدرت انتخاب دادقدرت داد تا انتخاب کنه میخاد برنده باشه یا بازندهمن به خاطر آینده ی پسر و دخترم میخام بجنگم تا پیروز باشممن بخاطر شاد کردن همسرم میخام بجنگم تا پیروز باشممن انتخاب میکنم برنده باشم چون خدا برنده ها را دوست دارهمن میخام پیروز باشم پس با تمام قدرت میجنگممیجنگم و برنده میشمقدرتمند میشم و موفق میشمبخاطر سربلندی بچه هامبخاطر اینده سازی بچه هام باید برنده باشممن پیروز میشم
متن آهنگ میدونستم امو بند
میدونستم که دروغ بودن همه حرفات میدونستم خوبفکر اینکه تو نباشی یه لحظه کنارم منو میترسوندچقده زود همه حرفا و قول و قرارات از یادت رفتمن آرومم با خودم تنها تو این خونه تو خیالت تختمیدونستم اگه هرجایی باشی تو بی من حرفی از من نیستکنار تو چه باشم چه نباشم انگار منو یادت نیست
ادامه مطلب
این اسم و انتخاب کردم و فک کنم بار ها و بارها هم این اسم و انتخاب خواهم کرد«ماهی سیاه کوچولو» 
میخواستم مث اون باشم بجنگم، قوی باشم ، آرزو داشته باشم، شجاع باشم و به تلاشم ادامه بدم.
میخواستم از برگه بیام بیرون برم تا به اقیانوس برسم. 
ماهی سیاه کوچولو بهم بگو چرا شبیه تو نشدم؟ منم یه ماهی ام اما یه ماهی بیرون از آب داره ذره ذره جون میده
ماهی جون کاش بیای نجاتم بدی دستمو بگیری ببریم تا رودخونه تا دریا تا اقیانوس...
لعنتیعذاب وجدان دارم
خانوادم خسته شدن.
و من دلم نمیخواد برای اینکه خودم خوش باشم یا جایی باشم که دلم میخواد ، اونا به زحمت بیفتن
مادامی که لذت من در گرو اذیت شدن اوناست نمیخوامش
دو راه دارم.یا خودم کامل مسئولیتش رو بپذیرم.یا برم.
جویباران به رودها می ریزندو رودها به اقیانوس می پیوندندنسیم های پرشور در هم می آمیزندکوه ها بر پیشانی آسمان بوسه می زنندو موج ها یکدیگر را در آغوش می گیرندهیچ چیز در این جهان تنها نیستهمه در حلقه ای از عشق گرد آمده اندپس چرا من از آن تو نباشم  !؟ 
سلام ای خاطرات کودکی ها
صدای داس  و آب و نان و بابا
تو را تابی نهایت دوست دارم
تو ای زیباترین میراث دنیا
تو یادم دادی پروانه باشم
برای بچه ها چون سایه باشم
مرا تا قله های عشق بردی
توگفتی با خدا همسایه باشم
تو ای با روح وجان من صمیمی
تو ای آموزگار. بهترینی
کنددر چهره ات گل آشیانه
کلید مشکلات سرزمینی
تو ای اموزگار سرزنده باشی
همیشه خرم و پاینده باشی
 
یک شب خوابیدم و صبح که بیدار شدم، تصمیم گرفته بودم استعاری نباشم!
و آن صبح ِ شنبه، من تمام دوستان ِ مسجّعم را از دست دادم.
و آن صبح ِ شنبه، من مثنوی ِ بلندبالایی را در خود به خاک سپردم.
و بعد از آن، تمام قافیه ها از من پر کشیدند.
شده ام مصداق عینی حرف آن فیلسوفی که -یادم نمانده که بود و- می گفت تو، فقط یک بار می توانی پایت را داخل رودخانه بگذاری چون دفعه ی بعدی که این کار را تکرار کنی، نه تو همان « تو » ی یک لحظه قبل هستی و نه رودخانه. چون رودخانه در ج
بسم الله الرحمن الرحیمبه نام خدایی که به آدم قدرت انتخاب دادقدرت داد تا انتخاب کنه میخاد برنده باشه یا بازندهمن به خاطر آینده ی پسر و دخترم میخام بجنگم تا پیروز باشممن بخاطر شاد کردن همسرم میخام بجنگم تا پیروز باشممن انتخاب میکنم برنده باشم چون خدا برنده ها را دوست دارهمن میخام پیروز باشم پس با تمام قدرت میجنگممیجنگم و برنده میشمقدرتمند میشم و موفق میشمبخاطر سربلندی بچه هامبخاطر اینده سازی بچه هام باید برنده باشممن پیروز میشم
 
باشم، نباشم، فرقی ام داره؟!
چیزی نمونده بین ما دوتّا
پایینِ کوچه خطِ پایانه
از موضعِ بالا نِگا کن تا...
 
می‌بینی چشمای من‌و وقتی
غرقه تو آهنگای بی‌معنی
عاشق شدم تو شهرتون، اما
تو شهرتون عاشق شدن یعنی...
 
هم دوستت دارم مث قبلا
هم مطمئنم دوستم داری!
حس می‌کنم چن وقته حسش نیست...
حس می‌کنم هی با خودت داری...
 
فکری به حال هردومون کردم
فکری به حال من، به حال تو
برگشتنم کار قشنگی نیست
هی دورِ باطل، دورِ باطل، دو...
 
اشکای امروزت تموم میشه
کی پیش‌ب
 
آره
کَمَمِه
اصلاً راضیم نمی کنه
راضی نیستم
توی این یه مورد واقعاً راضی نیستم
 
به قولِ علیرضا عصار؛ 
گفته بودم راضی ام، خُب حرفَمو پس می گیرم
 
هِه
خانوم خانوما می گَن:
"امروز بهت پیام دادم که بِدونی که به یادتم"
خسته نباشی مریم جان
دستت درد نکنه که به یادمی
ای وای اگر تو یاد من نباشی کی به یاد من باشه
اصلا بیا "یادم تو را فراموش" بازی کنیم
 
پیام دادی که من بدونم که تو به یادِ منی؟
یعنی من باید بهم ثابت بشه که تو به یاد منی؟
یا خداااااااا
کجای ق
توی زندگی من یه زمان های خاصی هست که واسم خیلی مهم هستن و هرجای دنیا که باشم باید برگردم و بیام کنارِ خانواده مثل 13 بِدر یا لحظه تحویلِ سال سرِ سفره و اینجور مواقع دلم هیچ جا آروم نمیگیره، تا امروز هم هیچوقت این روز هارو نشده کنارِ خانواده نباشم.
یکی از اون لحظه ها شبِ یلداست باید تحتِ هر شرایطی کنارِ خانواده و در جمعِ اون ها باشم، یادمه یلدای پارسال عمان بودم، خیلی هم کار داشتم اما تحتِ هر شرایطی که شده بود برگشتم، بدونِ اینکه کسی بدونه، ش
از تولدم چندین روز گذشته، امسال شاید کم‌هیجان‌ترین تولدم بود. یادم رفت باخودم قول و قرار بذارم.
گذر سن بهم نشون داده اون‌قدرها که فکر می‌کردم باهوش، محبوب، منطقی و کم‌خطا نیستم. به اندازه کافی تصمیم و رفتار هیجانی داشتم که بفهمم باید دست بردارم از این رفتارهای تکانشی. امسال که دارم تلاش می‌کنم شرایط زندگی‌م رو تغییر بدم، بیشتر می‌فهمم چقدر عقب انداختن کارها و فکر کردن به این‌که هنوز وقت هست، من رو به سمت باخت می‌کشونه. دوست دارم همون
یکی خری گم کرده بود. سه روز روزه داشت به نیت آنکه خر خود را بیابد. بعد از سه روز، خر را مرده یافت. رنجید و از سر رنجش، روی به آسمان کرد و گفت:«که اگر عوض این سه روز که روزه داشتم، شش روز از رمضان نخورم، پس من مرد نباشم. از من صرفه خواهی بردن؟
دلم نمیخواد مایه آبروریزی بشم. نه به خاطر خود خواهی خودم که برای دیگران. نمیخوام اسمشون به اسمم بچسبونم یا حرفی بگم که اونارو به من وصل میکنه. هیچوقت نخواستم. ولی خب فکر میکنم باید حواسم جمع تر میبود. برام راستش مهم نبود و نیست هیچوقت که بقیه راجع بهم چه فکرایی میکنن از روز اول دلم میخواست روز به روز بیشتر خودم باشم با تمام نقص هام و کم بودنی هایی که دارم. اما برام مهمه که در مورد من به عنوان کسی که با اطرافیانش ارتباط داره چه فکری میشه یعنی بی
برایم عجیب است این حجم از بی معرفتی که در دنیایمان حاکم است،اما مگر مهم است وقتی رفیق با معرفتی به نام خدا بالای سرت ایستاده؟من این را فهمیده ام که چقدر حساب باز کردن روی آدم ها احمقانه است،روی حرف هایشان ،رفتارهایشان و حتی افکارشان...گفتم:خسته نشدی؟
گفت:از چی؟
گفتم:از این حجم از بدی بی پایان!
گفت:مگر مهم است!!!؟خودم خوب باشم کافیست!!!
یاد گرفتم خوب باشم حتی اگر بد باشند،کافیست بدانم،خوب بودن من می تواند بزرگترین تلنگر برای کسی باشد که مفهوم خو
آدمها وقتی احساس تنهایی می‌کنن، خطرناک میشن. کارهایی از دستشون برمیاد که درحالت عادی میگفتن "مگه دیوونه‌ام که اینکارو کنم؟!".آدمها وقتِ تنهایی .. روراست باشم؟ باشه. خب .. "من" وقتِ تنهایی می‌تونم به خودم آسیب بزنم. نه جسمی .. نه. طوری روح خودم رو زخمی می‌کنم که خونِ بی‌رنگش تموم دیوارهای خونه رو رنگ کنه بدون اینکه کسی بفهمه. حتی چندقطره‌ش ریخت روی موهای رنگ‌نشده و پر از تارِ سفید مامان. راستی بابا، ببخشید بابت کت جدیدت.من جوری روحم ر
همچنان که توی راهیم به لانه پرنده ها بالای چنارهای ورزیده نگاه میکنم. به سایه بیدهای کهن که بر سبزی دلبر چمن ها لمیده. بعد قلبم فشرده میشود. هر چه بیشتر میفهمم احتمال قبولی تهران کم است، بیشتر دلم میخواهد سینه ام را بشکافم و ذره ذره شهر عزیزم را با قلبم ببلعم! 
اه وطنم! وطن زیبای من. دوری دوباره ات را تاب خواهم اورد؟ دیشب قرص ماه از پنجره توی اتاق سرک میکشید. از روی تخت کله ام را کج میکردم و هی _دالی کنان_ صورتم را توی صورت ماه میکشیدم! من نباشم دی
آرزوی من این است که دو روز طولانی در کنار تو باشم فارغ از پشیمانیآرزوی من این است یا شوی فراموشم یا که مثل غم هر شب گیرمت در آغوشمآرزوی من اینست که تو مثل یک سایه سرپناه من باشی لحظه تر گریهآرزوی من اینست نرم و عاشق و ساده همسفر شوی با من در سکوت یک جاده
آرزوی من این است هستی تو من باشم لحظه های هوشیاری مستی تو من باشمآرزوی من این است تو غزال من باشی تک ستاره روشن در خیال من باشیآرزوی من این است در شبی پر از رویا پیش ماه و تو باشم لحظه ای لب دریاآ
امروز ظهر که از خواب پاشدم با صدای درس خوندن خواهرم رفتم آشپزخونه چیزی بخورم که بابام شروع کرد به صدا زدن خواهرم اونم که وقتی داره درس میخونه خدارو بنده نیست کلا صداییم نمیشنوه جواب نداد بعد بابام به من گفت سردار سلیمانی شهید شده ! من گفتم عه چرا و .. انتظار نداشتم ولی ناراحت شدم. خب من از سیاست و اینا سر در نمیارم کلا حزب باد هم هستم (ننگ بر من و این حرفا!) براش صلوات فرستادم و سریع رفتم تلگرام دیدم یه سریا پروفایل عوض کردن و تو اینستا یه سریا تس
بیزارم از همه چیز. واقعا بیزارم. این چه جهنمیه که داریم توش زندگی می‌کنیم؟ در ابعاد کوچیکتر بیزارم از جایی که هستم. که بیرون باید کشید از این ورطه رخت خویش به ولله. نباید جایی باشم که گه خاصشون من باشم. نباید جایی باشم که این همه بلاهت دورمو گرفته. خطرناکه اینجا، خطرناکه وقتی این توهمو بهم میده که خیلی خوبم. نیستم. 
دوست دارم
که بروم
از همه جا
از این شهر تنگ
از این دنیا
از کنار این ادمها که کنارم نیستند
وقتی فکر میکنم
تمام این آدما دوستانم هستند
میفهمم که من چقدر بدبختم
که دوستانم نمفهمندم
که مهم نیست خوشی ام
غمم
دلتنگیم
نزدیکی یا دوری ام
تنهایی ام
مهم نیست که چه حالیم
براشون این مهمه که موقعی که ناراحتن 
یا یه چیزیشونه
پیششون باشم
که اگه نباشم میشم بی وفا
مییشم سنگدل
میشم اون چیزی که نیستم
اما اینا
دیگه مهم نیست
من دیگر خسته ام
می خواهم بروم
این رفتن بوی
همش با خودم چند تا جمله رو مرور میکنم تا یادم بمونه و بشه ملکه  ذهنم
پای تصمیم هایی که می گیرم مستحکم بایستم، قوی و باثبات
سعی کنم به بهترین نحو ممکن کاری رو که هدفم هست انجام بدم
دوباره تاکید می‌کنم به خودم که پای تصمیم هام با ثبات بایستم
و قبلش اینکه تصمیمم رو با دودوتا چهارتا و بعد هم توکل بر خودش بگیرم
خوشبختی واقعی چیه؟! جوابش رو اندک اندک دارم پیدا میکنم و بهش پایبند میشم
از هیچی به جز غضب و خشم و حتی همین که جزء بنده های مشمول رحمت خدا نب
+ وابستگی یا علاقه، کدام حس نسبت به من داری؟
- من به کاکتوس اتاقم علاقه دارم و به لیوان قهوه ام. اما می توانم به جز آنها زندگی کنم یعنی وابسته نیستم.
+ بدون من چی؟
- شما را هیچوقت نداشتم که حس نبودنت را درک کنم.
+ و داشتنم؟!
- داشتنت یک آرزوست نه وابستگی. اگر بهت نرسم میگم به آرزوم نرسیدم ولی اگر وابسته ات باشم اون موقع میگم به زندگی نرسیدم.
+ خوب، تکلیف چیه؟
- مگه منتظری؟!
+ نباشم؟!
- نمی دانستم!
+ بعضی انتظارها بی حس اند. با اینکه طرف منتظره ولی اگه چیز
بطالت و ابتذال در این دو روز به اوج رسید. چاره چیه دوست دارم گاهی به ابتذال تن بدم البته اگر همیشه دچارش نباشم. هیچ هم حوصله‌ی فرهیختگان و بساطشون رو ندارم. وسعم در همین حده.
راستش کمی پریشونم و کمی از خودم دورم و باز دلم هوایی شده و کسی نیست که حاجت دلم را برآورد. ح را پاک کردم اما ذهنم درگیرشه و دلم می‌خواد بدونم چی می‌نویسه و چه می‌کنه. می‌دونم همش از سر بطالته. 
امروز میم می‌گفت هیچ فکر کردی چرا اینقدر می‌ترسی؟ راستش تا حالا بهش فکر نکرده

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کارماسرا